ای زمانه چقدر بیرحمی
از راز این خلقت خدا چه میفهمی
چقدر چرخ زمان می گردانی
تو از دل این مردمان چه میدانی
آنقدر می کوبیش بر زمین قهقه زنان
چقدر تند چرخ این فلک را می چرخانی
نگاهی کن به گذشته چه ها کرده ای
چه گرد و غباری به پا کرده ای
بس کن دگر فلک طاقت نداریم
زیر بار ِ مشکلات ، ما کم میاریم
به فریادمان رس ای خالق ِ هستی
ای تویی که در عرش نشستی
خسته شدیم از دست ِ زمانه
که میزند ناگهان بر تن ِ ما تازیانه
نظرات شما عزیزان:
مسافر
ساعت21:19---14 شهريور 1392
چقدر فشنگ بود
به دلم نشست آقای مسکین
|